اولین دروغ

  اولین دروغ نــا خواسته ی دنیا را ...

کتابــهای فارسی کلاس اول به ما گفتند تو یادت مانــده ؟ 

 نوشته بود آن مرد در باران آمد ، این کجایش درست است؟

خودت قضاوت کن ، اولا آن روز هوا صاف بود تازه مهم تر اینکه تو نیامــدی!

آن بیچاره ای که در آن هوای صاف دیگر نتوانست مانع رفتنش شود من بودم نه تـــو.

تکلیف دارا و سارا هم هیچ وقت روشن نشد ، هیچکس نفهمید آنها واقعا چه نسبتی با هم دارند!

 و دارا چرا حتما انارش را با سارا قسمت می کرد ، اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چی؟

دستش را رد کرد یا انارش را گرفت؟

راستی چرا بابا آب داد؟

 مگر همیشه روزهای هفت سالگی و بچگی هر چه می خواستیم نمی رفتیم سراغ مــادر؟

می دانی من کلی فکر کردم ، گناه واژه مادر این است که سخت تر از بابا می توان آن را نوشت...!

آنها هیچوقت توی املاهای کلاس هفت سالگی سفــر یادمان ندادند شاید می دانستند بعضی واژه ها

 مثل درد ، کشیدنیست نه نوشتنــی!

و تو اولین کسی بودی که بعد از سالها عبور ، یاد نگرفتن این لغت را به من فهماندی... 

که سفر چه واژه پر غصه و پر قصه ایست...

نگو چرا خاطرات کلاس اولم را برای تو می نویسم آخر تو همانی که قرار بود در باران بیاید...

از اینها بگذریم نکند مثل کلاس دوم ، دوستان جدید پیدا کرده ای! که دیگر...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



برچسب‌ها:


تاريخ : 27 / 1 / 1392برچسب:, | 1:16 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |